علی آقا، عشق مامان و بابا

جشن ختنه سورون

1390/07/01 دقیقا یه هفته از ختنه نفس مامان گذشته و خدا روشکر حلقه ت هم در اومد. حالا دیگه واسه خودت مردی شدی. به همین مناسبت، تو خونه خودمون جشنی تدارک دیدیم. بابا جواد واست یه گوسفند قهوه ای خوشگل گرفت. یه روز قبل جشنت پدرجون اومد خونه ما و ببعی رو جلو پای شما قربونی کرد. تو جشن، مراسم مولودی خونی داشتیم که با دست و شادی همراه بود. علاوه بر این، همش در حال دست به دست شدن و چرخیدن تو بغل فامیل بودی. وقتایی هم که میذاشتمت تو کریر تا یکم نفس بکشی بچه ها دورت جمع می شدن و ... . راستی دیروز بابا جواد واسم یه گوشی جدید خرید که کیفیت دوربینش عالیه. منم عکس و فیلم جشنت رو با دوربین گوشی جدیدم گرفتم. انشاالله جشن دامادیت ...
22 خرداد 1394

ختنه

1390/06/24 قرار بود یک ماهگیت ببریمت واسه ختنه اما چون نوبت واکسنت بود ترسیدم خدای نکرده اتفاقی برات بیفته واسه همین صبر کردم تا یه هفته از واکسنت بگذره، بعد یه هفته... واسه گرفتن وقت رفته بودیم، دکترت ایران نبود و مجبور شدیم چند وقته دیگه هم صبر کنیم تا امروز... . امروز بیست و چهار شهریور ماهه و ما(من، بابایی، مادرجون، پدرجون) شما رو بردیم بیمارستان واسه ختنه ... . خلاصه دکتر اومد و نوبت شما شد. وقتی خوابوندنت رو تخت تو اتاق عمل نمیدونستم چه حالی دارم. هم می ترسیدم هم خوشحال بودم. عملت رو با یه جیغ بنفش شروع کردی. وقتی جیغ میکشیدی دلم میخواست درو بشکنم برم دکترو خفه کنم. هر یه لحظه برام یه سال گذشت. کتاب دعا رو گرفته ب...
22 خرداد 1394

یک ماهگی علی آقا

1390/06/09 عزیزم ماه رمضون تموم شد و امروز عید فطره و همراه خانواده دایی اصغر و خاله عزیز (دایی و خاله مامان الی...) رفتیم دریا.     چه زود یک ماه گذشت و پسرم به قول معروف از آب و گل در اومد. علی آقا پسر خوب و آرومیه اما بچه داری واقعا سخته، می شه گفت یه کار تمام وقت و بیست و چهار ساعته ست که گاهی امون آدم رو می بره این که بفمهی این کوچولو ازت چی می خواد، خودش کلی کاره. خدا رو شکر کمبود وزنت رو جبران کردی و الان خوب شیر می خوری. کم کم داری تپلی میشی! فقط یه مشکل که اونم دلپیچته عزیزم. همش به خودت میپیچی. اما خدارو شکر تحمل میکنی و گریه تو کارت نیست. دکتر بهت یه قطره داده که بهت میدم ...
11 خرداد 1394
1